کتابهای ترجمه برای کودکان؛ تهدید یا فرصت؟!
به گزارش مشرق و به نقل از اطلاعات نیوز، مصطفی رحماندوست نامی شناختهشده در ادبیات کودکونوجوان است و همیشه این حوزه برایش دغدغه جدی بوده است. به بهانه روز ادبیات کودک و نوجوان به سراغ او رفتیم تا...
به گزارش مشرق و به نقل از اطلاعات نیوز، مصطفی رحماندوست نامی شناختهشده در ادبیات کودکونوجوان است و همیشه این حوزه برایش دغدغه جدی بوده است. به بهانه روز ادبیات کودک و نوجوان به سراغ او رفتیم تا برایمان از این حوزه و کم و کاستیهایی که وجود دارد روایت کند.
برای سوال اول درباره کیفیت کتابهایی که اکنون منتشر میشوند صحبت کنیم. چه عاملی باعث میشود که اثری کیفیت داشته باشد یا نداشته باشد؟
فقط به انتخاب مخاطب فکر میکنم. یعنی اگر مخاطب کتاب را انتخاب کند و آن کتاب فقط وقتتلفکردن نباشد، میگویم خوب است. البته یکسری کتابها هستند که فقط جنبه سرگرمی دارند. با آنها مخالف نیستم؛ کتابهایی که جنبه سرگرمی داشته باشد و علاقهمندی به مطالعه ایجاد کند، آن هم خوب است.
اگر مثلاً یک جوانی بیاید پیش شما و از شما بخواهد که به او کتابی معرفی کنید، چهطور راهنماییاش میکنید؟
چون هر خانوادهای، هر فردی، بنا به فرهنگ خودش سلیقههایی دارد. اما اصرار دارم کتابهایی را معرفی کنم که جنبه سرگرمی و جاذبهاش بر محتوایش بچربد. برخلاف بعضی از دوستان من که دنبال محتواهای خوب هستند، من کتابهایی که در ایران هست، نوعاً محتوایشان بد نیست، اما سرگرمکننده و با جاذبه نیستند. بعضیشان هستند. مطالعه در کشور ما خیلی پایین است. ما باید بهدنبال ایجاد جاذبه باشیم. ایجاد جاذبه برای مطالعه. در انتخاب کتاب، بیش از هر چیز به جاذبه فکر میکنم.
بهنظرتان این جاذبه را چهطور میتوانیم در کتاب پیدا کنیم؟ یعنی آن جاذبه دقیقاً چیست؟
معیاری برایش ندارم، ولی در نوههای خودم که من میبینم، هر کتابی را که میبینم یکی به دیگری توصیه میکند، نه ما بزرگترها به بچهها؛ خود بچهها به هم توصیه میکنند برخی کتابها را. وقتی این اتفاق میافتد، مطمئن میشوم که چیزی به هم سفارش میکنند باید خوانده شود.
مثلاً میشود بفرمایید چه سبکی میخوانند؟ چه چیزهایی را دوست دارند؟
متفاوت است، خیلی متفاوت است. از کسی که مطالب علمی میخواند و دنبال مطالب علمی است دارم، تا کسی که فقط داستان یا فقط شعر میخواهد.
خودم امسال وقتی که میرفتم توی قسمت کودک و نوجوان، وقتی مثلاً با ناشران صحبت میکردم و ازشان میپرسیدم که یک بچه وقتی میآید اینجا، حالا چه کودک باشد و چه نوجوان – چون بالاخره فرق میکند- میپرسیدم که بچهها جذب چه چیزی میشود، میگفتند آن کودک جذب تصویر روی کتاب میشود. حالا خیلی کاری به محتوا ندارد و اینجاست که آن پدر و مادر وارد میشوند. ولی مثلاً نوجوان نه. بیشتر مثلاً میگفتند که نوجوانان با آگاهی از اینکه مثلاً چه کتابی میخواهند، میآیند، شما در نمایشگاه کتاب خودتان با این مسئله مواجههای داشتید؟
خب، این از آن سؤالهایی بود که انتظار داشتم پرسیده شود. حرفتان کاملاً درست است. حرف آن ناشر هم درست بوده. کودکان جاذبه ظاهری میخواهند. بیتردید جاذبهی ظاهری برایشان جلبکننده است. اگر کتابی را برایشان شروع کنیم به قصهگویی توی همان غرفه، مسلماً آن را میخواهند. جاذبه پیشینی برایشان ایجاد شده. اما نوجوانان خودشان را بزرگ فرض میکنند. خودشان را صاحباختیار، صاحب عقل میدانند. این ویژگی نوجوانی است که خودش را بزرگتر از همسنوسالهای خودش میبیند. از توصیههای همسنوسالهای خودش بیشتر بهره میگیرد تا اینکه بیاید مثلاً شیفته کتاب یک فرد نویسنده بشود. بیشتر میخواهد توی جمع بچههای خودش عقب نماند. این خیلی خوب است.
در نمایشگاه کتاب احساس میشد که نوجوانها بیشتر به سمت کمیک رفتند. یعنی این سبک برایشان خیلی جذاب بود، یا مثلاً چیزهای علمی-تخیلی. به نظر میرسد ژانرهایی از این دست را بچههای این نسل شاید بیشتر دوست داشته باشند؟
اگر واقعاً کتاب علمی-تخیلی باشد و بر مبنای یک فرمول علمی، یک جهان تخیلی بسازد، نویسنده بر اساس آن فرمول، جهان داستان را تعریف کند، خیلی خوب است، عالی است و خیلی هم از نظر بالا بردن علاقهمندی به مطالعه کمک میکند. اما کتاب کمیک خیلی فرق دارد. تا امروز در محافل هنری و تربیتی جهانی و محافل هنری جهانی، کمیک به عنوان کتاب جدی کودک و نوجوان به رسمیت شناخته نشده. کتاب سرگرمی است؛ کسانی که – کوچک و بزرگ هم ندارد – حوصله ندارند، آن را به دست میگیرند. بد نیست. اگر خوب باشد، بد نیست. ولی من توصیه میکنم که بهجای اینکه کتاب کمیک دست بچههایمان بدهیم، کتابی بدهیم که خودشان با آن تخیل بسازند. در کمیک، تصاویر پشت سر هم اجازه نمیدهد بچهها تخیل فراگیری نسبت به فضای داستان و جهان داستانی داشته باشند.
به نظرتان حالا اگر کمیک را در نظر بگیریم، اینکه یک بچه کتاب نخواند بدتر است یا اینکه برود مثلاً کتابی مثل کمیک بخواند که ممکن است تخیلش را تحتتأثیر قرار بدهد؟
کمیک بخواند خیلی بهتر است تا کتاب نخواند.
باز هم یکی دیگر از موضوعاتی که من در این نمایشگاه کتابهای این چند سال توجه میکنم، حجم کتابهایی است که ترجمه میشوند و این میزان کتاب ترجمهشده به نسبت قابلتوجه است. این مسئله باعث میشود که یک تهدید باشد یا یک فرصت برای حوزه نشر؟
کتاب ترجمهشده، خواهناخواه جذابیتش بیشتر از کتاب داخلی است. اگر بچهها بهدنبال کتاب ترجمه بروند جای ملامت و سرزنش ندارند. چون گفتم مترجم میرود بهترینهای جهان را پرفروشترینهای جهان را انتخاب میکند، ترجمه میکند. مشکل از جای دیگر است. مشکل از آنجاست که کتاب ترجمه در مملکت ما سر و سامان ندارد. کپیرایت نداریم. ما، مترجمانمان، فقط تعداد معدودیشان به زبان فارسی مسلطاند و ترجمههایشان خوب است. اینها باید از جاهای دیگر کنترل شود، که نمیشود. اما من کتاب ترجمه را – با در نظر گرفتن اینکه اولاً جذابیتش بیشتر است، ثانیاً هزینه چاپش بسیار کمتر است – کتابی میدانم که تهدید است و نه فرصت.
درباره اینکه میگویید «جاذبهاش بیشتر است» صحبت کنیم. یعنی اتفاقاً اگر یک کتابی را نویسندهای از خود ایران بنویسد، شاید منِ خواننده خیلی بیشتر با آن همذاتپنداری داشته باشم تا کتابی که حالا مثلاً برای یک کشور دیگر است؛ حالا هرچقدر هم مثلاً قوی باشد. یعنی مثلاً من خودم وقتی کتاب کلاسیک میخوانم، توصیفاتی که دارد میکند را صرفاً میخوانم که رد شوم و مثلاً فقط روند کلی داستان را بفهمم. ولی اگر همان در ایران اتفاق افتاده باشد – حالا کلاسیک بالاخره خیلی چیزها دارد و موضوعات مهمی دارد و باید خوانده شود – اما بهطور کلی، درباره روند کتابخواندن میگویم. اگر آن کتاب در ایران باشد، دیگر نیازی نیست بگویم «خب، بخوانم که فقط بفهمم چه میگوید»، بلکه از کلمهبهکلمهاش لذت میبرم.
دقیقاً. گفتم کار بزرگترها، آنهایی که حالا متولیان فرهنگ هستند، باید امکاناتی فراهم کنند که بچههای ما کتاب ایرانی بیشتر بخوانند. مثلاً هزینههای چاپ را تا حدی جبران کنند تا کتاب پرآبورنگتر منتشر شود. نه اینکه رها کنند. مثلاً هزینه کپیرایت را حتماً به رسمیت بشناسند که کسی نتواند با مبلغی ناچیز، یک کتاب ترجمهای را چاپ کند. بیتردید ما نیاز به ادبیات بومی خودمان داریم . ادبیات بومی ما و داستانهای بومی ما شاید از نظر سطح جاذبه و فانتزی، مقداری پایینتر از نوشتههای خارجی باشند. ولی حتی اگر پایین هم باشند، ما باید سیستم انتشار کتابهای تألیفی را تقویت کنیم. اینها طبیعی است. حالا دیگر متأسفانه این مسائل، زیربنایی هستند و به جای آنکه آن را اصلاح کنیم، میآییم میگوییم در فلان کتاب چه آمده، سانسورش بکنیم یا نه.
پس جاذبه کتابهای ترجمهای بیشتر به فرم آنها برمیگردد تا به محتوایشان؟
بله. محتوایش شاید خیلی به درد ما نخورد. گفتم:، آن توان نویسندگی یک طرف، نوع چاپش یک طرف و اینکه خارجیها ارزان درمیآید یک طرف دیگر.
نکتهای گفتید درباره اینکه کتابهای بومی خودمان شاید جاذبه زیادی نداشته باشند، ولی باز هم باید حمایت شوند. کمی این موضوع را باز میکنید؟ چرا اولاً جاذبه زیادی ندارند، و بعد آن حمایتی که باید باشد، چه نوعی باشد که خیلی گلدرشت نباشد و بچهها باز هم جذبش بشوند و بروند سراغ آن کتاب؟
در آغاز سالهای ۶۰، ۷۰ ترجمه محدود بود در کشور ما. در آن سالها، نویسندگان ما خیلی رشد کردند. چرا رشد کردند؟ چون کتابهایشان چاپ میشد، چون کتاب نقد میشد، چون صرف میکرد که باز هم بنشینند و بنویسند. الان، تعداد معدودی از نویسندهها که از همان سالها ماندهاند، بیشتر هستند. منظورم این است که باید پول بدهیم؟ نه. باید تسهیل فراهم کنیم برای اینکه نویسندههای بومی، کتابهایشان را بنویسند. آن وقت، جامعه خودش انتخاب میکند که کدام خوب است، کدام نیست. جامعه باید انتخاب کند. بچههای مخاطب باید انتخاب کنند. وگرنه، حالا حدود دویست سال ادبیات کودکانه جهان را داریم؛ دنیای غرب جلوتر بوده و تجربه بیشتری دارد. این بیشتر باعث میشود که کارهای بیشتری تولید کند. اگر حمایت بشود اینجا کتابهای واقعی کودک و نوجوان، اتفاق مثبتی میافتد. متأسفانه مسائل ایدئولوژیک، مسائل سیاسی کار را خراب میکند و بچهها را زده میکند. کار نویسنده کودک و نوجوان هم نیست یک کتاب سیاسی یا ایدئولوژیک متناسب با نیاز یا تبلیغ انجام بدهد. باید فرصت پیدا کند که تجربه کند، آزمون انجام دهد، مخاطبش را بشناسد، تا مخاطب انتخابش کند یا نکند.
الآن نویسندگان خوب امروز ما کسانی هستند که در سالهای گذشته هم کار خراب کردهاند، هم خوب نوشتهاند، انتخاب شدهاند از مردم. هیچ نیازی هم به حمایت دولتی و نمیدانم کتابخانه و فلان ندارند. ما باید آنقدر پروبال بدهیم به نویسندههای خودمان، معلم خودمان، تا درست و نادرست، موفق و ناموفق، موفقش را جامعه انتخاب کند.
به نوعی، در آن فرصت آزمون و خطا، جامعه نویسنده را میشناسد. حالا با این اتفاقات اخیر، این جنگ ۱۲روزه، اگر کسی بخواهد – مثلاً خود شما اگر بخواهید – شعری یا کتابی درباره این اتفاقات بنویسید، درباره کدام یک از ابعاد این اتفاق بیشتر تمرکز میکنید، توجه میکنید و آن را انتخاب میکنید؟
من تا حالا نتوانستهام چیزی بنویسم. من از آغاز این هجوم ناجوانمردانه نتوانستم چیزی بنویسم. سوژه باید نویسنده را انتخاب کند. خیلیها همین حالا مجموعهشعرها یا کتابها و مجموعهداستانهای آماده درباره این ۱۲ روز دارند که چاپ شود. من متأسفانه اینقدر سریع و زرنگ نیستم. باید اینجا من را جذب کند – که جذب کرده – باید سوژه خودش را به من تحمیل کند.
حالا اگر یک نویسنده بیاید و از شما مشورت بگیرد که مثلاً «من میخواهم بنویسم، ولی نمیدانم که دقیقاً آن کودک یا آن نوجوان چه چیزی را درک میکند»، یعنی آن سواد روانشناسی کودک و نوجوان را ندارد که بفهمد وقتی کتاب مینویسد، آن بچه اذیت نشود از خواندنش. اینجا چهطور به او کمک میکنید؟
ننویسد! باید تمام این ابعاد را خودت رفته باشی، جستوجو کرده باشی، به نقطه تولید رسیده باشی. با سفارش من که… اینکه بگوییم بچهها مثلاً از جنگ خوششان نمیآید، مثلاً از خرابی که مینویسی، این باید فلان کار را کند یا نکند، نه! نویسنده باید خودش به آن نقطه برسد که چه چیزی بنویسد. با توصیه نمیشود.
از نظر شما موضوعی هست که الان بشود دربارهاش نوشت؟ یعنی مثلاً در نمایشگاه کتاب سال آینده در کشور ما، با توجه به وسعت این ابعاد باید به چه سوژههایی پرداخته شود؟
پر از سوژه است. بله، بسیار ابعادش گسترده است: پیوند بین ما و غزه، و مظلومان جهان، آفریقا، همهجا. اینها همه سوژه است. الان من باید خوانده باشم، بفهمم، بپرسم. مثلاً مظلومان دنیا فقط ایران و غزه را میشناسند، درحالیکه همین گروه ناجوانمرد در کشورهای اسلامی و آفریقایی هم کلی جنایت کردهاند. خب، این نگاه جهانی اینجوری را من نمیتوانم به نویسنده بدهم. باید خودش خوانده باشد، دیده باشد.
منبع: فرهیختگان