میهندوستی و سلحشوری؛ هسته سخت ایران
همایون امیرزاده – روزنامه اطلاعات: «چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» این یادداشت در حالی نگارش میشود که مردم پاک نهاد و میهندوست ایران از نبردی سراسر نابرابر در...
همایون امیرزاده – روزنامه اطلاعات:
«چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد»
این یادداشت در حالی نگارش میشود که مردم پاک نهاد و میهندوست ایران از نبردی سراسر نابرابر در مقابل دشمنی دژخیم، نانجیب و غدّار مستظهر به حمایتهای پیدا و پنهان نظام سلطه، با جاودانگی، شکوه و سربلندی بیرون آمدهاند.
نه اینکه ایران بشکوه از این نبردی که نسلهای آینده روایتگر آن خواهند بود زخمی برنداشته است، بلکه همین رد خون بر پیکر ایران عزیز در این جنگ دوازده روزه اسطورهای، نشان مردانگی، میهندوستی و عشق مردان و زنان ایرانشهر برای تاریخی خواهد شد که آیندگان سطر سطر کتابش را با احترام مینویسند و برگ برگ این کتاب را با غرور ورق خواهند زد. خوشا به حال ایرانیان وطندوستی که با ماندنشان در کنار مدافعان این سرزمین جایی را در سطور کتاب تاریخ ایران پرگهر برای خود دست و پا کردند و بدا به حال اندک مزدبگیرانی که از پشت خنجر زدند و نابخردانه و ناجوانمردانه راه را بر دشمن بد طینت باز کردند.
در دل ملت بزرگ ایران، قصههایی نهفته است که چونان شمعی فروزان راه آینده را روشن میکند، قصههایی از عشق به خاک، ایثار، ایستادگی و همدلی. این قصهها دیگر روایت تاریخی نقل شده در لالاییهای مادربزرگها، نقالیهای قهوهخانهها و داستانسراییهای شبهای زمستانی پدران ایرانی نیست بلکه، روایت تر و تازه از ایرانشهر بزرگی است که داستان جدیدش از ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ آغاز و تا امروز و فرداهای روشن تاریخ ادامه خواهد داشت تا روح و جان مردم این کهن سرزمین را جلا بخشد.
میهندوستی برای ما ایرانیان فقط یک واژه زیبا یا شعاری گذرا نیست بلکه یک مسئولیت، باور و تعهد است؛ باوری که در کوران حوادث تاریخی، بارها و بارها به آزمون گذاشته شده و بازیگران واقعیاش هماره از آن سربلند بیرون آمدهاند. داستان نخست ما از مرزهای پرگهری است که از دل تاریخ برآمده است؛ سپیدهدمی در دشتی پهناور به نام ایرانشهر، جایی که آفتاب از دل کوههای زاگرس سر بر آورده است و سپاهیان ایران به فرماندهی کوروش بزرگ آماده نبردند؛ نه برای کشورگشایی که برای استقرار عدل و حفظ مرزهای ایران بزرگ. کوروش با مردمان میهندوستش اولین منشور حقوق بشر را نگاشت تا حتی دشمنان شکستخورده از عدالت ایرانی بهرهمند شوند.
این داستان فقط یک روایت تاریخی نیست، پیامی است جاودان از میهندوستی خردمندانه و عشقی آمیخته با عدالت که مرزهای ایران را نه با ظلم بلکه با اخلاق و انسانیت پاس داشت.
داستان دوم: به سال ۱۳۵۹ باز میگردیم. خرمشهر: شهر خون و قیام، در محاصره ارتش متجاوز بعث عراق؛ دیوارهای ایرانشهر اینبار از گلولههای توپ دشمن سفاک صدام حسین نام زخمی میشود. یک بار دیگر کوچه کوچه ایران نجیب و سربلند از حوادث تلخ روزگار پر میشود از فریادهای میهنپرستان پاکنژادی که پژواک صدای آنها در هوای گرم، نفسگیر و شرجی جنوب طنینانداز میشود: «ایران، ایران…» درگیر و دار این نبرد نابرابر درست همانند نبردی که بیش از چهل و اندی سال بعد در روبروی این مردم قرار میگیرد، مردان و زنانی بیادعا دست در دست هم به دفاع از خاک وطن برمیخیزند. آنها از هر قوم و قبیله، نژاد و مسلک، دین و مذهب از هر جای ایران خود را به دژ خرمشهر میرسانند تا بینی دشمن را به خاک بمالند. این مدافعان دلخسته اما پرصلابت در میانشان از هر سلیقه و فرهنگی وجود دارد؛ مذهبی و غیرمذهبی، باحجاب و بیحجاب، شهری و روستایی، معلم و بازاری، کارگر و دانشجو… اما در آن روزها همه یک نام داشتند، «رزمنده وطن». ۲۴ روز مقاومت، جان دادن و جان گرفتن و سرانجام شرنگ تلخ اشغال و آتش گرفتن ققنوس ایران زمین و اما به سال بعد برخاستن این ققنوس از خاکستر خویش، بال برافراشتن و پرواز شکوهمند بر بام پیروزی ایرانشهر؛ سوم خرداد ۱۳۶۱ ایرانیهای میهندوست هسته سخت دفاع را بازآرایی و خرمشهر را آزاد کردند تا قصه دلاوریشان بماند برای یادگار در دل تاریخ.
قصه کوروش و خرمشهر در دو دوره تاریخی بسیار دور از هم یک حقیقت را یادآوری میکند: میهن دوستی و سلحشوری رمز بقای ایران است.
دلیران در طول تاریخ پرفراز و فرودش همواره با تهدیدها و دشواریهای بزرگی روبرو بودهاند؛ از هجوم اسکندر و اعراب تا تاخت و تاز مغولان و حمله استعمارگران مدرن امروزی، اما آنچه ایران را بر پای نگاه داشته فقط قدرت نظامی نبوده؛ بلکه در نهاد و ذات ایرانیان هسته سختی وجود دارد به نام میهن دوستی که هر بار مانند خاکستر زیر آتش دوباره زبانه میکشد و ایران را از نو میسازد.
حیف است در این مقال از شعر و ادب به عنوان زبان عشق و میهن دوستی سخن به میان نیاورد. در قرن چهارم هجری چه چیزی جز میهن دوستی، فردوسی بزرگ را تشویق کرد در عصری که شرق ایران در دست ترکان غزنوی و غرب ایران به خلفای بغداد سپرده شده بود شاهنامه را بسراید؟ چه کسی به فردوسی بیپناه و بیسرمایه مادی گفت: برو و بساز و بگو: «چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد؟!»
و همچنین در میانه قرن هفتم هجری که مغولان به ایران تاختند. شهرها را ویران کردند، کتابها را سوزاندند از دل ویرانههای ایرانشهر، سعدی، این شاعر میهن دوست برخاست و زبان به مدح ایران گشود و عشق به وطن را فریاد زد:
«همه عالم تن است و ایران دل»
شعر فردوسی و سعدی مانند زرهی از واژهها روح شکست خورده مردم را قوت بخشید، با همین عشق بود که ایران پس از مغول دوباره قد برافراشت و دوران درخشانی از فرهنگ و تمدن آفرید.
تاریخ ایران نشان داده است که میهن دوستی و سلحشوری فقط در جنگ و هنگامه نبرد نیست که رخ مینماید. گاهی در تاریکترین شبهای روزگار یک بیت شعر، یک قطعه موسیقی یا یک اثر هنری پرچم عشق به وطن را برافراشته و روح شاعرانه و هنر پرور ایران بارها و بارها در بزنگاههای پرالتهاب، میهن دوستی مردمانش را به زیبایی به تصویر کشیده است.
داستان زنان و مردان سلحشور و میهن دوست ایرانی، نشان میدهد این حس فراتر از جنس، قوم، مذهب یا طبقه است. این ارزش والا همان سرمایه اجتماعی است که ایران را در برابر دشمنان و دشواریها بیمه میکند و اگر این سرمایه حفظ و صیانت نشود، ایران عزیز ما در برابر تندباد و حوادث آسیبپذیر خواهد شد.
اگر چه در ذات و فطرت ایرانیان روح حماسه و میهن دوستی به عنوان یک موهبت الهی به ودیعه گذاشته شده است اما آموزش و آگاهی بخشی، ترویج فرهنگ و هنر ملی، تقویت روحیه مشارکت اجتماعی، پاسداشت و بزرگداشت رویدادهای ملی، الگوسازی از نخبگان و ایجاد فضای عدالت و امید باید بیش از پیش مورد توجه مسئولان امر باشد تا خدای نکرده گرد و غبار فراموشی موجب کم رنگ شدن میهن دوستی ایرانیان پاک نهاد نشود.