روایت عکاس ایرانی تبار مقیم فرانسه از دفاع مقدس ؛ حماسهای که تنها برای وطن آفریدند
مینا حیدری – روزنامه اطلاعات| آلفرد یعقوبزاده، متولد سال ۱۳۳۷، عکاس ایرانیتبار و ساکن فرانسه است. نخستین تجربه حرفهای یعقوبزاده با ثبت وقایع جنگ ایران و عراق شکل گرفت و در ادامه با...
مینا حیدری – روزنامه اطلاعات| آلفرد یعقوبزاده، متولد سال ۱۳۳۷، عکاس ایرانیتبار و ساکن فرانسه است. نخستین تجربه حرفهای یعقوبزاده با ثبت وقایع جنگ ایران و عراق شکل گرفت و در ادامه با خبرگزاریها و آژانسهای معتبر بینالمللی همچون آسوشیتدپرس، گاما، سیگما و سیپاپرس همکاری کرد. همچنین بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ به عنوان عکاس ویژه مجله نیوزویک در لبنان فعالیت داشت.
روح زندگی
آلفرد یعقوبزاده در همان سالهای نخست کار خود، دو کتاب مهم با عنوانهای «جنگ ایران و عراق» و «چهرههای جنگ» را در ایران به چاپ رساند. این آثار شامل مجموعه عکسهایی از سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ است که نبردهای ایران و عراق را از زاویهای انسانی و عمیق روایت میکند. در مقدمه کتاب آمده است که یعقوبزاده در آن دوره، بیش از هر عکاس دیگری به خطوط مقدم جبهه سفر کرده و توانسته چهرههای گوناگون جنگ از حماسه و ایثار تا مرگ، ویرانی و آوارگی را با نگاهی گزارشگونه و زنده به تصویر بکشد؛ تصاویری که نشان میدهند حتی در دل جنگ، زندگی همچنان جریان دارد.
در فصلهای ابتدایی کتاب، حضور او در مأموریتهای گروه جنگهای نامنظم و مهارتش در بهرهگیری از محیط و فضای جبهه، صحنههایی کمنظیر و تأثیرگذار از این رویداد تاریخی خلق کرده است.
میادین نبرد
آقای یعقوبزاده در سالهای بعد، دوربین خود را به میدانهای بحران و درگیری در کشورهای متعددی چون سومالی، افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان، کوبا، هند، ترکیه، روسیه، عراق، چین، چچن، سریلانکا، ایالات متحده و بسیاری نقاط دیگر برده است.
او بارها در حین مأموریت با خطرات مرگبار روبهرو شده و جراحتهای ناشی از جنگ را تجربه کرده، اما همچنان روایتگر لحظات سرنوشتساز تاریخ معاصر باقی مانده است.
یکی از ماندگارترین و شناختهشدهترین تصاویر آلفرد یعقوبزاده، عکسی است از یک بسیجی نوجوان در میانه جنگ ایران و عراق؛ پسری با چهرهای خاکآلود و نگاهی معصوم که تفنگی بزرگتر از جثهاش بر دوش دارد. یعقوبزاده با انتخاب عکس سیاهوسفید، تضاد میان کودکی و خشونت را پررنگتر کرده و با نور و ترکیببندی حسابشده، احساسی از ترس، تردید و امید را در نگاه سوژه ثبت کرده است. این تصویر در عین سادگی، بار عاطفی سنگینی دارد و تماشاگر را بیدرنگ به دل واقعیتهای جنگ میبرد.
قدرت این تصویر در پیوند زدن حماسه با رنج و نمایش جریان زندگی در دل ویرانی است؛ همان رویکردی که همواره در آثار یعقوبزاده دیده میشود. این عکس، بیش از هر شرح و تفسیری، خود سخن میگوید و یادآور آن است که جنگ، فقط عرصه نبرد سربازان نیست و روح زخم خورده انسان را تداعی میکند.
وقتی از آلفرد یعقوبزاده درباره نخستین تجربههایش در جنگ ایران و عراق میپرسم، با لبخندی که انگار هنوز طعم شگفتیهای آن روزها را دارد میگوید: آن زمان ۲۱ ساله بودم. دو سال و نیم مدام به جبهه میرفتم، اما هیچ روزی شبیه روز قبل نبود. هر لحظه با یک شگفتی تازه مواجه بودم. برای من که تا پیش از آن، جنگ را با فیلمهای جنگی میشناختم، مواجهه با واقعیت جنگ چیزی کاملا متفاوت بود؛ هر بار که پا به اهواز، آبادان، بستان یا غرب ایران میگذاشتم، با صحنهای روبهرو میشدم که هیچ تصوری از آن نداشتم.
او تأکید میکند که نمیتواند یک اتفاق یا یک عکس را بهعنوان مهمترین تجربهاش نام ببرد، زیرا فتح خرمشهر یا بستان، همراهی با رزمندهها، هر کدام برایش یک تصویر تازه و یک درس تازه بوده و همه لحظهها ارزش و اهمیت خودشان را داشتهاند.
اکتشافات روزمره
آقای یعقوبزاده از تغییر ناگهانی مسیر زندگیاش در آن سالها میگوید: قبل از انقلاب و جنگ، تهرانِ دوره پهلوی را تجربه کرده بودم و جوانیام با تحصیل در رشته معماری داخلی و زندگی عادی میگذشت اما جنگ همه چیز را عوض کرد. وقتی جنگ یا حتی زلزله اتفاق میافتد، برنامههای روزمره فرد میریزد و آدم مجبور میشود هر روز چیزی تازه کشف کند.
آن زمان هر بار که پشت دوربین میایستادم، با صحنهای روبهرو میشدم که قبلا هرگز ندیده بودم. همین ناشناختهها بود که مرا جلو میبرد.یعقوبزاده از روزهایی میگوید که جنگ، همهچیز را تحتالشعاع قرار داده بود: وقتی در جبهه بودم، دیگر هیچ فکری جز همان لحظه وجود نداشت؛ نه خانواده، نه درس و دانشگاه. حتی به مرگ هم فکر نمیکردم، فقط آنجا حضور داشتم. آن زمان شرایط ایران عادی نبود؛ علاوه بر جنگ، در تهران هم درگیریهای سیاسی جریان داشت. من گاهی برای عکاسی از این اتفاقها در پایتخت میماندم و دوباره راهی جبهه میشدم. همه چیز پرهیجان و غیرقابل پیشبینی بود؛ یک روز در میان فدائیان اسلام، روز دیگر از مجاهدین خلق و روز دیگر از حزباللهیها عکس میگرفتم، روز دیگر در خط مقدم جنگ بودم. هیچکس نمیدانست فردا چه خواهد شد.
ممکن بود بازداشت شوی، کشته شوی یا در میانه بمباران قرار بگیری. این ناپایداری، زندگی و جوانیام را به تجربهای مداوم از کشف و بقا تبدیل کرد.
در میان خاطرات آقای یعقوبزاده، ماجرای شکست حصر آبادان، جای ویژهای دارد: کودکیام پر از خاطرههای آبادان و اهواز بود؛ از رفتن به لب کارون تا موسیقی و خوراکیهای آن شهر. با آغاز جنگ، همه آن تصاویر زیبا نابود شد.
روزی که حصر آبادان شکست، برای من هم فراموشنشدنی بود. همان روز قرار بود برای ارسال عکسها به تهران برگردم.
سوار هواپیمای نظامی شدم اما به زور مرا از هواپیما بیرون کردند و گفتند ظرفیت تکمیل است. بعدتر فهمیدیم که همان پرواز سقوط کرده است. بعد هم در مسیر تهران با یک پرواز دیگر، به اشتباه دستگیر و چند روز در مشهد بازجویی شدم.
یعقوبزاده این وقایع را بخشی از زندگی پرهیجانی میداند که جنگ برایش رقم زده است: من در جوانی، تهران دوران پهلوی و فضای آزادتر آن را تجربه کرده بودم و قرار بود معمار یا هنرمند شوم اما ناگهان در دل انقلاب، جنگ و آشوبهای سیاسی افتادم. هر روز با واقعیتی تازه روبهرو میشدم؛ تجربهای که هیچ فیلم یا درسی نمیتوانست آن را به من بیاموزد.
وقتی از او میپرسم سختترین تجربه عکاسیاش در میان همه جنگها و بحرانهایی که دیده چه بوده، بدون مکث میگوید: جنگ ایران از همه دشوارتر بود، نهفقط به این دلیل که اولین تجربه من بود، بلکه به خاطر گستردگی جبههها و شدت درگیریها. من تازه یک ماه دوره نظام وظیفه را گذرانده و ناگهان وارد میدان نبرد شده بودم؛ بدون هیچ تجربهای از جنگ. نیروهای ایرانی با جانفشانی پیش میرفتند، سلاحهایشان ابتدایی بود و امکانات مدرن مثل موشکهای دوربرد یا تجهیزات ماهوارهای در کار نبود. همهچیز به نیروی انسانی وابسته بود؛ چیزی شبیه جنگ جهانی اول. افراد، داوطلبانه و با پوست و استخوانشان میجنگیدند. آن جنگ، نبرد بین جان و گلوله بود.
یعقوبزاده پس از ایران راهی میدانهای دیگر شد؛ از جنگ داخلی لبنان تا نبردهای خونین افغانستان در زمان ورود ارتش شوروی. او میگوید در میان همه این سفرها، جنگ چچن از هولناکترین تجربههایش بوده است: در سال ۱۹۹۴ در «گروزنی» با صحنههایی روبهرو شدم که واقعا نفسگیر بود. هواپیماهای روسی آنقدر پایین پرواز میکردند که میشد چهره خلبانشان را دید، اما ما سلاح سنگینی برای مقابله نداشتیم. بمبارانهای هوایی و توپخانهای بیامان بود و گاهی حتی امکان بیرون رفتن از پناهگاه را نداشتیم. همانجا بود که در یکی از حملات زخمی شدم و ماهها بین بیمارستان و خانه در رفتوآمد بودم.
وطن، مفهومی به مثابه تن
یعقوبزاده در ادامه از نوجوانان رزمنده میگوید: چه در جبهههای ایران و چه در دیگر کشورها برای من فرقی نمیکرد طرف مقابلم نوجوان باشد یا پیرمرد ۷۰ساله. دیدن جوانی که از زندگی، خانواده و آرزوهایش میگذرد تا برای سرزمینش بجنگد، واقعا تکاندهنده است. بعضی از دوستانم در تهران راحت روی مبل نشسته بودند اما این نوجوانها داوطلبانه جانشان را به خطر میانداختند. همان احترامی که برای زنان رزمنده قائلم، برای این جوانها هم دارم؛ چون هر دو از جان و آیندهشان میگذرند تا چیزی بزرگتر از خودشان را حفظ کنند.
وقتی از تعداد جراحتهایش میپرسم، با خندهای آرام پاسخ میدهد: فکر کنم سه بار زخمی شدم. هر بارش یادآور این بود که عکاسی در جنگ، فقط ثبت تصویر نیست، بلکه گذر از جان در میان میدان است.
چهره زنانه جنگ
آقای یعقوبزاده درباره چهره زنانه جنگ کمی مکث میکند و میگوید: جنگ، دردسری است که برخی انسانها ساختهاند؛ فرقی نمیکند مرد باشند یا زن. زنها گاهی شجاعتر از مردها عمل میکنند. این را در عراق و سوریه دیدم. وقتی داعش به ایزدیها حمله کرد، دختران جوانی را ملاقات کردم که در فاصله بیستمتری نیروهای داعش، پستهای استراتژیک را نگه میداشتند. باورم نمیشد این دخترها با چنین جسارتی میجنگند، در حالی که اگر اسیر میشدند، خطر تجاوز، فروش و مرگ در انتظارشان بود. حتی به شوخی به نیروهای مرد گفتم: ببینید، پستهای مهم را به زنان دادهاند، چون عرضه و ارادهشان از شما بیشتر است!