خشم سعید جلیلی از یک میز دونفره در کافه!
مصطفی داننده – اطلاعاتآنلاین| سعید جلیلی میگوید کافهها «سبک زندگی جدید» میسازند، خانواده را از هم میپاشند و افراد را به تنهایی دو سهساعته عادت میدهند. این ادعا، اگر قرار است جدی گرفته...
مصطفی داننده – اطلاعاتآنلاین| سعید جلیلی میگوید کافهها «سبک زندگی جدید» میسازند، خانواده را از هم میپاشند و افراد را به تنهایی دو سهساعته عادت میدهند. این ادعا، اگر قرار است جدی گرفته شود، نیاز به شواهد دارد؛ اما جلیلی هیچ آماری، هیچ پژوهشی و هیچ استدلالی ارائه نمیدهد. فقط یک قضاوت ارزشی از بالا به پایین: چیزی که من دوست ندارم، لابد مضر است.
مسئله اصلی این است که جلیلی عمدا علت و معلول را جابهجا میکند. کافهها علت فروپاشی خانواده نیستند؛ نشانهی شرایطیاند که خودِ سیاستهای کلان این کشور ساخته است. وقتی خانهها کوچکتر شدهاند، فضاهای عمومی امن و رایگان از بین رفتهاند، پارکها بیکیفیتاند، کتابخانهها تعطیل یا بیرمقاند، و جوانان جایی برای گفتوگو، کار فکری یا حتی نفس کشیدن ندارند، طبیعی است که کافه به یک پناهگاه تبدیل شود. کافه محصول بحران است، نه طراح بحران.
جلیلی با لحنی نگران میگوید «دیگر لازم نیست خانواده دور هم باشند». این جمله بیش از آنکه نقد فرهنگی باشد، اعتراف به شکست است. خانوادهها را گرانی، بیکاری، فشار روانی، ناامنی شغلی و آیندهی مبهم از هم دور کرده، نه یک میز و دو فنجان قهوه. سیاستمداری که سه دهه در متن قدرت بوده، اگر واقعا دلنگران خانواده است، باید توضیح بدهد چرا سیاستهای مورد حمایت او خانواده را به جایی رسانده که تحمل همنشینی طولانی با هم را ندارند.
از همه مهمتر، این نگاه امنیتی به فضاهای اجتماعی است. در ذهن جلیلی، هر جایی که خارج از کنترل مستقیم نهادهای رسمی باشد، مشکوک است: کافه، کنسرت، شبکههای اجتماعی، حتی گفتوگوی سادهی آدمها. این همان ذهنیتی است که فکر میکند جامعه اگر رها شود، «منحرف» میشود؛ پس باید مدام محدود، هدایت و مهندسی شود. نتیجهاش چه بوده؟ جامعهای عصبی، دوپاره و بیاعتماد.
جلیلی میپرسد «این کافهها با چه نگاهی شکل میگیرد و تبعاتش چیست؟»؛ سوال بدی نیست، اما پاسخ آن سادهتر از چیزی است که او وانمود میکند: این کافهها با نگاه بقا شکل میگیرند؛ بقا در اقتصادی که تولید در آن خفه شده، در شهری که فضاهای جمعیاش نابود شده، و در نسلی که امیدش را از سیاست رسمی بریده است. تبعاتش هم روشن است: مردم راه خودشان را برای زیستن پیدا میکنند، حتی اگر سیاستمداران دوست نداشته باشند.
تناقض تلخ ماجرا اینجاست: همان جریانی که از «سبک زندگی غربی» میترسد، عملا با ناکارآمدیاش مردم را به همان سبکها هل داده است. وقتی سیاست «شادی» را محدود میکند، جامعه شادی را از مسیرهای غیررسمی پیدا میکند. وقتی گفتوگو در رسانهها بسته میشود، کافهها جای آن را میگیرند.
نقد واقعی کافهنشینی باید از دل جامعه بیاید، نه از زبان کسی که سالها در قدرت بوده و مسئول وضع موجود است. وگرنه این حرفها بیشتر شبیه فرافکنی است: انداختن تقصیر بحرانهای عمیق اجتماعی گردن چند صندلی چوبی و دستگاه اسپرسوساز.
مسئله کافه نیست، مسئله سیاستی است که بلد نیست انسانِ معاصر را بفهمد. جامعه تغییر کرده، حتی اگر برخی هنوز دوست دارند آن را به زور به دهههای قبل برگردانند.
