این حال خوش را بازار نیاز دارد
اطلاعات آنلاین / علی البرزی : یک عالم ربانی در شهرستان یزد ساکن بود به نام «شیخ حسن کرباسی» که در بازار به کسب و کار مشغول بوده است، در ماجرایی جنسی ر ا به یک تاجر می فروشد. فردای آن روز جنس قیمت چند...
اطلاعات آنلاین / علی البرزی : یک عالم ربانی در شهرستان یزد ساکن بود به نام «شیخ حسن کرباسی» که در بازار به کسب و کار مشغول بوده است، در ماجرایی جنسی ر ا به یک تاجر می فروشد.
فردای آن روز جنس قیمت چند برابر می شود، چند ماه پس از این ماجرا، شخصی که جنس را خریداری کرده و پول هم هنوز نداده بود، مراجعه نمی کند تا اینکه مرحوم «شیخ حسن کرباسی» یک روز از جلوی مغازه اش رد می شود و خطاب به آن شخص می گوید: « اجناس شما در انبار ما مانده است، چرا برای بردن اجناس خود مراجعه نمی کنید؟»
آن شخص در پاسخ به این عالم ربانی می گوید: این اجناس چندین برابر شده است و پول کافی را ندارم پرداخت کنم.
اما «شیخ حسن کربلایی» خطاب به مرد می افزاید: من جنس را به شما فروخته ام، جنس متعلق به شماست، یعنی اگر طلا شد برای شماست، اگر خاکستر هم شد متعلق به شماست و من مبلغی به جنس فروخته شده اضافه نمی کنم.
قدیمی ها بالای سرشان در مغازه، دکان و یا محل کار،این آیه کریمه را می نوشتند : «رجالٌ لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکرالله، مردانی که خرید و فروش، تجارت آنها را از یاد خدا غافل نمی کند.» و همیشه به دشت اول صبح خیلی اعتقاد داشتند.
این ماجرا درست بر عکس آن چیزی است که این روزها در جامعه مشاهده می کنیم، در اجتماع امروز در برخی موارد، فروشنده جنس را فروخته و تمام پول را هم گرفته است اما یکباره تلفن می کند به خریدار که امروز قیمت جنس این میزان بالا رفته است، من نمی دهم اگر می خواهید به قیمت جدید بخرید!
*از تو حرکت، از خدا برکت
بازرگانی که ورشکست شده بود، نزد امام صادق (ع) رفت و گفت: ور شکست شدم دیگر هیچ سرمایه ای ندارم .
حضرت فرمود: مغازه که داری» گفت: «بله!» امام صادق(ع) فرمودند : «برو مغازه را جارو کن، تمیزش کن و دم مغازه بنشین و دعایی هم حضرت فرمودند که برای برکت کسب و کارش خوانده شود.»
چند روز گذشت و تاجری به مغازه این شخص مراجعه کرد و گفت: من جنس دارم جا ندارم، اجازه می دهی جنس ها را بریزم در مغازه تو بفروشم و در ازای آن هم به تو پولی پرداخت کنم؟
تاجر اجناسش را در مغازه این شخص ریخت و همانطور که می فروخت، شخص ورشکسته خطاب به تاجر گفت: چند تا از این اجناست را به من می دهی، من هم بفروشم و در ازای آن پولش را به تو بدهم؟ گفت: این چند جنس هم برای فروش نزد تو باشد، این موضوع باعث شد که کار هر دو نفر هم تاجر و هم شخص ورشکسته رونق پیدا کند.
حالا فرض کنید این تاجر ورشکسته در خانه می نشست و دائم می گفت که خدایا روزی من را بده، دائم می گفت : «یا رزاق روزی من را بده» تنها با دعا کردن و از خدا خواستن رزق و روزی نمی آید، از قدیم گفته اند: «از تو حرکت ، از خدا برکت»
مردم قدیم در کسب و کارشان به مواردی اعتقاد داشتند که در حال حاضر کمتر مشاهده می شود، صبح زود که مغازه را باز می کردند، می گفتند: «خدایا به امید تو، نه به امید خلق روزگار »
*باورهای قشنگ قدیمی ها
آنطور که شواهد نشان می دهد و از صحبت ها و ذکر خاطرات بزرگان ما مشخص است، قدیمی ها به صورت دیگری پول در می آورند و زندگی متفاوت تری نسبت به این روزهای ما داشته اند .
قدیم ها حساب و کتاب دیگر در کار بود، کاسب هایی که می خواستند در بازار مشغول فعالیت شوند و در حجره ها کار و کاسبی را آغاز کنند، اول می رفتند حوزه و مانند یک طلبه می نشستند پای درس «مکاسب» اعتقاد داشتن که آدم مومن تا مکاسب و راه و روش درست کسب و کار را نداند، نمی تواند راه کسب حلال را پیدا کند.
اما این روزها نه از آن باورهای قشنگ در کاسبی ها خبری هست و نه از درس مکاسب در بازار! بعضی از ما آنقدر در هیاهوی زندگی شهری غرق شده ایم و تنها به فکر پول در آوردن هستیم که انگار دیگر کار و کاسبی پاک و حلال یه جورایی به حاشیه رفته است!