آثار شبکه نمایش خانگی، برای تداوم همراهی مخاطب، ترفندهای نامتعارفی را به کار میگیرند/ادامه حیات با تنفس مصنوعی
به گزارش مشرق و به نقل از اطلاعات نیوز، شبکه نمایش خانگی ایران، حدود یک دهه قبل بهعنوان فضایی بکر و تازه برای تجربههای متفاوت و روایتهای جسورانه شناخته میشد. در آغاز راه، این مدیوم به هنرمندان...
به گزارش مشرق و به نقل از اطلاعات نیوز، شبکه نمایش خانگی ایران، حدود یک دهه قبل بهعنوان فضایی بکر و تازه برای تجربههای متفاوت و روایتهای جسورانه شناخته میشد. در آغاز راه، این مدیوم به هنرمندان فرصتی میداد تا فارغ از محدودیتهای رسانههای رسمی و سنتی، دست به تجربههای نو بزنند و مخاطب را با فرمهای تازه هنری و سرگرمیسازی خلاقانه آشنا کنند.
امروز اما به نظر میرسد که این فضا از خلاقیت تهی شده و به جای اینکه مأمنی برای نوآوری باشد، بیشتر به بازار بساز و بفروشی بدل شده که اولویتی بالاتر از جذب مخاطب ندارد. نشانههای تکرار، نبود ایدههای تازه و تکیه بر جذابیتهای سطحی در عرصه سرگرمی، باعث شده که شبکه نمایش خانگی به جای جایگاه فرهنگی، بیشتر به سکویی تجاری شباهت پیدا کند.
این وضعیت پیامدهای مشخصی برای تولیدات دارد؛ به جای آنکه سازندگان در پی خلق روایتهای اصیل باشند، دغدغه اصلیشان تضمین دیده شدن است؛ یعنی به مرور، اصالت هنری جای خود را به محاسبات بازاری میدهد و آثاری که میتوانستند بر پایه نوآوریها و ظرافتهای هنری بدرخشند، صرفا به محصولاتی مصرفی تبدیل میشوند.
به این ترتیب، چشماندازی که روزی امیدبخش بود، اکنون بیش از هر زمان دیگری در معرض تکرار و یکنواختی قرار گرفته است. شبکه نمایش خانگی در ذات خودش، با چالش سرعت مصرف محتوا روبهرو است. مخاطب امروز با انبوهی از گزینهها مواجه است و صبر او برای همراهی با اثری عمیق، کمتر از گذشته است. اگر در قسمتهای نخست یک سریال یا رئالیتیشو اتفاقی تکاندهنده یا جذاب یا مناقشهبرانگیز رخ ندهد و هر چند قسمت یکبار تکرار نشود، بیننده به سادگی آن اثر را کنار میگذارد. این فشار مخاطبان، سازندگان را وادار میکند که به جای پرداختن به لایههای داستانی و ابداعی، به خلق لحظاتی زودبازده و جنجالی رو بیاورند.
این شرایط عملا منجر به تغییر روند تولید در محصولات شبکه خانگی شده است. سریالها و رئالیتیشوها به سمت طراحی صحنهها و موقعیتهایی میروند که از همان ابتدا واکنش مخاطب را برانگیزند و در فضای مجازی دستبهدست شوند. چنین مسیری اگرچه ممکن است در کوتاهمدت موفق به جذب مخاطب شود، اما در درازمدت خطر خالی شدن آثار از محتوا و بیاعتمادی مخاطب را به همراه دارد.
یکی از بارزترین نمودهای تهی شدن شبکه نمایش خانگی از خلاقیت، در ضعف فیلمنامهها و سبک بودن وزن اتاق فکرها قابل مشاهده است. بسیاری از داستانها با الگوهایی تکراری پیش میروند: مثلثهای عشقی نخنما، سوءتفاهمهای ساده که بهعنوان گره دراماتیک استفاده میشوند، بندبازی روی خطوط قرمز، فراهم آوردن زمینهای برای حرفهای جنجالی در برنامههای گفتوگومحور و… که صرفا یکی دو هفته تاریخ انقضا دارند.
از سوی دیگر، به جای آنکه این مفاهیم بستری برای تأمل و پرسشگری باشند، به ابزار تحریک احساسات و جذب نگاههای کنجکاو بدل میشوند. نتیجه چنین رویکردی، ایجاد روایتی است که شاید در همان لحظه هیجان ایجاد کند، اما نمیتواند اثری ماندگار در ذهن و خاطره مخاطب داشته باشد.
تمایز شبکه نمایش خانگی با تلویزیون در آغاز، استفاده آزادانهتر از زبان سینما بود. قابهای دقیق، نورپردازی حسابشده، موسیقی متن پرجزئیات و طراحی صحنههای پررمز و راز، همگی باعث میشدند آثار این مدیوم جذابیت مضاعفی پیدا کنند، اما در سالهای اخیر این عناصر کمکم جای خود را به شتابزدگی و بیدقتی دادهاند. اولویت بسیاری از تولیدکنندگان بر کم کردن هزینه و افزایش سرعت تولید است، نه خلق اثری که کیفیت بصری و هنری داشته باشد.
چنین تغییر رویکردی، پیامدهای آشکاری دارد. در بسیاری از آثار، مخاطب با صحنههایی روبهرو میشود که به سختی از تولیدات تلویزیونی متمایزند. جذابیت بصری به حداقل رسیده و قابهای هنری جای خود را به تصاویر ساده و بیروح دادهاند. این امر نهتنها زیباییشناسی سینما را به حاشیه رانده، بلکه هویت شبکه نمایش خانگی را نیز تهدید میکند.
علاوه بر این، سرمایهگذاری افراطی روی چهرههای شناختهشده یکی دیگر از شاخصههای امروز شبکه نمایش خانگی است. حضور بازیگران محبوب بهعنوان عامل تضمین فروش و دیده شدن، به نوعی به نسخه نجات بدل شده است. کافی است نام چند ستاره در تبلیغات آثار ظاهر شود تا بخش مهمی از ماده اولیه آماده باشد، حتی اگر داستان و ایده اصلی چندان قابل دفاع نباشد.
این تمرکز افراطی روی چهرهها، خود به مشکلی اساسی تبدیل شده است و به جای آنکه بازیگران در خدمت روایت قرار گیرند، روایت به ابزاری برای نمایش ستارهها تبدیل میشود. چنین اثری به سرعت در ذهن مخاطب جای میگیرد، اما همانقدر هم سریع از یاد میرود؛ زیرا پشت این درخشش ظاهری، محتوای چندانی برای ماندگار شدن وجود ندارد.
یکی از علتهای وضعیت مورد بحث را باید در شرایط فرهنگی حاکم بر فضای مجازی جستوجو کرد. امروز شبکههای اجتماعی و فضای مجازی به یکی از ارکان اصلی در فرآیند تولید آثار نمایش خانگی بدل شدهاند. بسیاری از سازندگان از همان ابتدا صحنهها و موقعیتهایی را طراحی میکنند که قابلیت وایرال شدن داشته باشد. کلیپهای کوتاه، صحنههای جنجالی یا گفتوگوهایی که از پیش برای واکنشبرانگیزی آماده شدهاند، دیگر بخشی از تبلیغ جانبی نیستند؛ بلکه در ذات آثار خانگی جای گرفتهاند.
این روند، تولیدات را به سمت سطحی شدن سوق میدهد؛ هرچند که در کوتاهمدت بازدیدها و توجه رسانهای را تضمین میکند، اما در بلندمدت اعتماد مخاطب را از بین میبرد. مخاطب وقتی احساس کند بیشتر با محصولی تبلیغاتی مواجه است تا اثری هنری، به تدریج از همراهی با آن دست میکشد. این تغییر، شبکه نمایش خانگی را در موقعیتی قرار میدهد که به جای خلق متن، به تولید حاشیه بسنده میکند.
آنچه امروز در بسیاری از تولیدات شبکه نمایش خانگی دیده میشود، چیزی جز تنفس مصنوعی نیست. ترفندهای رسانهای، حضور ستارهها و صحنههای جنجالی شاید بتوانند برای مدتی کوتاه اثری را در صدر گفتوگوها نگه دارند، اما توانایی ایجاد عمق و ماندگاری ندارند. چنین آثاری به سرعت مصرف میشوند و با همان سرعت نیز به فراموشی سپرده میشوند.
این وضعیت بیش از هر چیز به ظرفیت از دست رفته این مدیوم اشاره دارد. شبکه نمایش خانگی میتوانست بستری برای روایتهای ماندگار و تجربههای جسورانه باشد، اما اکنون در معرض تهی شدن از محتوای هنری است. در هفتههای اخیر، چند سریال و برنامه تولید شده در شبکه خانگی، تلاش کردند با ترفندهایی ویژه، خودشان را به چشم مخاطبان بیاورند. جالب اینجاست که این ترفندها عمدتا جواب دادهاند و ادامه همراهی مخاطبان را تضمین کردهاند. سریالهای «از یاد رفته»، «سووشون» و «محکوم» در حوزه تولیدات درام، مسابقه «الکلاسیکو: به روایت تسلا» و برنامه گفتوگومحور «رک» در حوزه آثار غیرنمایشی، تلاش کردهاند با راهکارهایی خارج از قاعده، به چشم مخاطب بیایند. در ادامه، مروری بر این حقههای رسانهای نوپدید داریم.
از یاد رفته؛ منهای ادیبی بزرگ
سریال «از یاد رفته» ساخته برزو نیکنژاد، در ابتدا توانست با ترکیبی از ملودرام جوانپسند، فضاسازی معاصر و بازیگران شناختهشده و محبوب نسل جوان، توجه مخاطبان را به خود جلب کند. شخصیتها و روابط میان آنها در قسمتهای ابتدایی جذاب و قابل پیگیری بودند و روایت ریتمی پویا داشت که باعث میشد تماشاگر با هر قسمت بیشتر در داستان غرق شود، اما از حوالی قسمت هفتم، مشخص شد که اثر به تدریج وارد چرخهای تکراری شده است؛ شخصیت آرش با رفتوبرگشتهای مکرر خود، نهتنها پیشرفتی در داستان ایجاد نمیکرد، بلکه ریتم سریال را کند و گاهی خستهکننده جلوه میداد. این وضعیت باعث شد تا جذابیت اولیه اثر، بهطور نسبی تحت تأثیر قرار بگیرد و مخاطب احساس کند که داستان دارد مسیر خود را گم میکند.
در پایان آخرین قسمت منتشر شده از این سریال، نیکنژاد که احتمالا از نزدیک شدن اثرش به مرز افت و فرسودگی آگاه بوده، تصمیم گرفت با ایجاد یک نقطه عطف شوکهکننده، یعنی مرگ اسماعیل ادیبی (با بازی حسین محجوب)، روند داستان را وارد مرحلهای جدید کند. این حرکت نهتنها گرهای تازه ایجاد کرد، بلکه تماشاگر را به شکل مؤثری در انتظار سرنوشت شخصیتها نگه داشت و امکان بازتعریف مسیر روایت را فراهم آورد؛ هرچند هنوز معلوم نیست که ادیبی واقعا از دنیا رفته یا توسط پزشکان احیا خواهد شد.
از منظر تحلیل سینمایی و ساختار درام، اهمیت این اقدام نیکنژاد بیش از یک تغییر ساده در داستان است؛ حضور یا حذف اسماعیل ادیبی نقش کلیدی در پویایی ادامه سریال دارد. اگر این شخصیت زنده میماند، عملا حفظ جذابیت و کشش داستان برای بیش از سه یا چهار قسمت دیگر، بسیار دشوار و تقریبا غیرممکن بود؛ اما با مرگ او، متن «از یاد رفته» به یک میدان جنگ تمامعیار مبدل خواهد شد. بنابراین، مرگ ادبیی بهعنوان یک گام استراتژیک، بسیار محتمل است تا نهتنها مخاطب را درگیر نگه دارد، بلکه امکان توسعه شخصیتهای دیگر و پیچیدهتر کردن روایت را نیز فراهم سازد.
رک – تریبون مدعیان
برنامه گفتوگومحور «رک» با اجرای مجید واشقانی، تلاش میکند در فضایی پررقابت و پر از محتواهای متنوع تلویزیونی و دیجیتال، جایگاهی برای خود دست و پا کند؛ اما همانطور که تجربه نشان داده، «رک» نمیتواند سلبریتیهای محبوب و پرمخاطب را به راحتی روی صندلیاش بنشاند و از آنها بهرهبرداری رسانهای کند. این محدودیت، باعث شده که تیم برنامهساز به دنبال راهکارهای دیگری باشند تا توجه تماشاگر را جلب کنند و بریدههای این برنامه در صدر ویدئوهای فضای رسانهای محسوس باقی بماند.
در هفتههای اخیر، «رک» استراتژی خاص خودش را کاملا آشکار کرده است: تمرکز روی چهرههایی که از محبوبیت اولیه خود فاصله گرفتهاند، اما هنوز پرادعا و جنجالساز هستند. این مهمانان از طیفهای فکری و هنری مختلف انتخاب میشوند و عمدتا با گفتارهای گزاف و موضعگیریهای بحثبرانگیزشان، زمینهای برای وایرال شدن در شبکههای اجتماعی ایجاد میکنند. مجید واشقانی نیز به خوبی از این اتمسفر آگاه است و در نقش میزبان، به جای آنکه تنها یک پرسشگر سنتی باشد، با مهارت خود، به شعلهور کردن تنشها و تحریک واکنشهای جنجالی مهمانان میپردازد.
این روند در قسمتهای اخیر «رک» کاملا مشهود است. اظهارات خاص چهرههایی مانند بهاره رهنما، علیرام نورای و حسام نواب صفوی، بیشتر شبیه دستاویزی برای دیده شدن در اینستاگرام و شبکههای اجتماعی بوده تا خلق محتوای ارزشمند برای مخاطب تلویزیونی. این افراد با جملات جنجالی و بیپرده خود، توجه کاربران آنلاین را به سمت برنامه سوق میدهند، اما به ندرت باعث شکلگیری گفتوگویی عمیق یا مفید میشوند.
سووشون – حاشیه پررنگتر از متن
سریال «سووشون» به کارگردانی نرگس آبیار، اقتباسی از یکی از مهمترین رمانهای معاصر ایرانی، در ابتدا با انتظار و هیجان زیادی روبهرو شد. بااینحال، آنچه که در عمل تحویل مخاطب شد، تصویری از اثری کند بود که نتوانست جذابیت روایت ادبی منبع را منتقل کند. ریتم کند سریال، همراه با ضعف در شکلدهی به داستان و شخصیتها، باعث شده که کشش قصه به شدت کاهش یابد و بیننده نتواند با اثر ارتباطی عمیق برقرار کند.
با وجود این ضعفها، «سووشون» در قسمت اول حواشی بیسابقهای ایجاد کرد که حتی منجر به مسدود شدن پلتفرم نماوا شد. این جنجال اولیه نشان داد که برنامهسازان به خوبی از ظرفیت رسانهای و واکنش مخاطب به مرزهای ممنوعه آگاه هستند. در ادامه، سریال تلاش کرده است با بندبازی روی خطوط قرمز و اصرار بر نمایش صحنههای رقص و پایکوبی، بهویژه حول محور شخصیت سودابه هندی، جایگاه خود را در مرکز توجه حفظ کند و در معرض دید باقی بماند.
بااینحال، این تلاشها بیشتر شبیه ترفندی رسانهای برای جلب توجه هستند تا ارائه محتوای غنی و درگیرکننده. بینندهای که به دنبال روایت منسجم و تعلیق دراماتیک است، به دلیل ضعف در ریتم و شخصیتپردازی، اغلب خسته میشود و ارتباطش با داستان را از دست میدهد. به عبارت دیگر، سریالی که میتوانست یکی از بهترین آثار اقتباسی معاصر ایران باشد، در عمل به اثری تبدیل شده که بیشتر با جنجال و نمایش صحنههای پرهیاهو شناخته میشود تا کیفیت روایی و بصری.
«سووشون» نمونهای از اثری است که تلاش میکند با تحریک کنجکاوی مخاطب و دست گذاشتن روی عناصر جنجالی، دیده شود؛ اما درعینحال، ضعف ساختاری و کندی ریتم آن، تجربه تماشای اثر را برای بیننده متوسط به تجربهای خستهکننده تبدیل میکند. این تناقض میان جنجالآفرینی و مشکلات محتوایی، نقطهای است که منتقدان و مخاطبان حرفهای بیش از هر چیز به آن توجه میکنند و باعث میشود سریال در ذهن مخاطب، اثری پرهیاهو اما متوسط به یاد بماند.