آرامشِ جان باش نه خراشِ روان!
ارمغان زمان فشمی – ضمیمه جامعه روزنامه اطلاعات| گاهی که پیش میآید هنگام شب، بتوانم تهران را از فراز ارتفاعات اطراف آن تماشا کنم، با دیدن هزاران خانه با چراغهای روشن و هزاران خانه با چراغهای...
ارمغان زمان فشمی – ضمیمه جامعه روزنامه اطلاعات| گاهی که پیش میآید هنگام شب، بتوانم تهران را از فراز ارتفاعات اطراف آن تماشا کنم، با دیدن هزاران خانه با چراغهای روشن و هزاران خانه با چراغهای خاموش، به این فکر میکنم که همان لحظه در هر کدام از آن خانهها چه میگذرد؟ زیر آن سقفها، در میان آن اتاقها، بالای شهر، پایین شهر، آدمها چطور روزگار میگذرانند؟ اهالی هر خانه با یکدیگر چگونه رفتار میکنند؟ در کدام خانه، خشم و خشونت و خیانت و جنایت اتفاق میافتد و در کدامشان، مهر و صمیمیت و خوشبختی جریان دارد؟ اگر میشد پردهها را کنار زد و پشت دیوارها معلوم بود، چه میشد دید؟
تهران یا هر شهر و روستای دیگر، هرگز صرفا مجموعهای از ساختمانها و ادارات و پارکها و کوچهها و خیابانها نیستند، بلکه همواره میتوان در میان این مکانهای فیزیکی، ابعاد انسانی را جستجو کرد.
از نگاه من، «کوچههای قهر و آشتی»، یکی از شاهکارهای معماری ایرانیاند؛ کوچههای طولانی و باریکی که اگر دست برقضا آن وسطهایشان به کسی برخوردی که با او قهر بودی، بهترین فرصت برای آشتی را در اختیارت میگذارند. به همین ترتیب، خانههای تاریخی را فقط به شکل سردر و طاق و اُرسی و هشتی و بهارخواب و اندرونی و بیرونی نمیبینم، آنها را به چشم چهاردیواریهایی برای جریان پیدا کردن زندگی در هر گوشه و کنارشان میبینم؛ همانطور که نسیم و آفتاب به کنج اتاقهایشان سرک میکشند.
خانه، وقتی خانه است که ساکنانش، به تمام معنا خانواده باشند. با این تعریف، خانه، پنتهاوسی با استخر و سونا و جکوزی در فلان خیابان بالای شهر نیست، چهاردیواری خشتی با تاقچه و مطبخ و ایوان در بهمان روستای دورافتاده هم نیست، بلکه جایی است که فارغ از همه اینها در آن عشق و امید و شور و شوق، جریان داشته باشد و آدمهایش به هم لبخند بزنند و یکدیگر را در آغوش بگیرند. خانه، جایی است که اهالیاش ، آرامش جان باشند نه خراش روان.
