پشتپردههای واقعه «۱۱ سپتامبر» – ایمنا
به گزارش اطلاعات نیوز، صبح یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، نیویورک در سکوتی نیمهروشن بیدار شد. هوا هنوز بوی خنک پاییزی داشت و مردمی که هر روزه به برجهای دوقلو رفتوآمد میکردند، مثل همیشه درگیر عجله بودند....
به گزارش اطلاعات نیوز، صبح یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، نیویورک در سکوتی نیمهروشن بیدار شد. هوا هنوز بوی خنک پاییزی داشت و مردمی که هر روزه به برجهای دوقلو رفتوآمد میکردند، مثل همیشه درگیر عجله بودند. هیچکس تصور نمیکرد که ساعتی بعد، این برجهای عظیم، همان ستونهای آهنین آسمانخراش، در برابر چشمانشان به شعله و خاکستر بدل شود. چهار هواپیمای مسافربری، درست همان پرندگان آهنی که قرار بود هزاران نفر را به خانه یا مقصدی کاری برسانند، در میانه راه تغییر مسیر دادند. درونشان کسانی بودند که مرگ را برگزیده بودند و پرواز را به سقوط گره زدند.
وقتی نخستین هواپیما در دل یکی از برجها فرو رفت، همهچیز آغاز شد: زبانههای آتش، فریاد مردمی که در خیابان بهتزده بودند، و جهانی که از پشت صفحههای تلویزیون شاهد بود. تا ظهر، دو برج همچون دو غول کهن بر زمین افتاده بودند. گفته شد که ۲۹۷۴ انسان بیگناه جان باختند، در کنار ۱۹ رباینده. اما از همان لحظه، پرسشها در هوا پیچید: آیا همهچیز همان بود که نشان داده شد؟
ویکتور تورن، نویسنده آمریکایی، در کتابی با عنوان اهریمن ۱۱ سپتامبر میگوید اگر کسی بخواهد حقیقت را لمس کند، باید وارد دنیایی شود که شبیه جهنم است. او باور دارد این توطئه ناگهانی زاده نشد؛ بذرهایش سالها قبل کاشته شده بود. او ماجرا را به دهه شصت میبرد، جایی که طرحی به نام «نورث وودز» در اتاقهای دربسته نظامی آمریکا مطرح شد. بر اساس این طرح، قرار بود هواپیمای مسافربری قربانی حملهای ساختگی شود و گناه آن به گردن کوبا بیفتد، تا افکار عمومی آماده جنگ شوند. طرح هرگز اجرا نشد، اما به گفته تورن، نشان داد که ذهنهای پشت آن چقدر میتوانند سرد و بیرحم باشند.

از آن زمان، تاریخ آمریکا پر شد از پروندههایی که بوی پنهانکاری و عملیات مخفی میداد: ترور کندی، قاچاق مواد در لائوس، ماجرای ایران-کنت را، واحدهای تحقیق مخفی دولتها، و گروههای توطئهگر در پشت پرده سیاست. تورن میگوید: رویدادی مثل ۱۱ سپتامبر تنها کار یک گروه کوچک نبود. چنین عملیاتی، نیازمند فرمانهایی است که از بالاترین سطوح صادر میشوند و در ردههای پایین اجرا میگردند.
اینجاست که او به نقش اسرائیل اشاره میکند. داستان از جایی عجیب میشود: تنها دو ماه پیش از حادثه، لری سیلوراشتاین، تاجر ثروتمند یهودی، مجتمع مرکز تجارت جهانی را خریداری کرد. سیلوراشتاین روابط نزدیکی با رهبران حزب لیکود داشت؛ با آریل شارون، و بیش از همه، با بنیامین نتانیاهو. گفته میشود که او و نتانیاهو هر یکشنبه با هم تلفنی صحبت میکردند. چه چیزهایی در آن تماسهای هفتگی ردوبدل میشد؟ آیا تنها گپهای دوستانه بود یا رشتهای از نقشههایی پنهان؟
پازل وقتی پیچیدهتر میشود که بدانیم شرکت امنیتی ICTS، با ریشهای اسرائیلی، وظیفه کنترل فرودگاههایی را برعهده داشت که ربایندگان از آنها پرواز کردند. بسیاری از کارکنان این شرکت سابقه خدمت در ارتش اسرائیل داشتند. اگر کسی بخواهد در صبح آن روز به قلب سیستم امنیتی فرودگاهها نفوذ کند، چه نهادی راحتتر از چنین شرکتی میتواند این کار را انجام دهد؟
اما شاید تکاندهندهترین بخش روایت تورن، ماجرای پیامهای هشدار باشد. شرکت اسرائیلی «اودیگو»، که در زمینه خدمات پیامرسان فوری فعالیت میکرد، اعلام کرد که دو نفر از کارکنانش حدود دو ساعت پیش از حملات، پیامهایی درباره وقوع حادثه دریافت کرده بودند. رسانه «هاآرتص» نیز این موضوع را بازتاب داد. اگر چنین اخطاری داده شده بود، چرا هیچکس جلوی فاجعه را نگرفت؟ چرا این هشدارها در سکوتی مرموز گم شدند؟
در میانه همین پرسشها، صدای نتانیاهو نیز به گوش رسید. او در همان روز، در پاسخ به اینکه حمله چه تاثیری بر روابط آمریکا و اسرائیل خواهد گذاشت، جملهای گفت که مثل زخمی بر حافظه تاریخی ماند: «خیلی خوبه! البته خوب نیست، اما باعث همدردی صمیمانه اسرائیل با آمریکا شد.» جملهای که همزمان سنگدلی و فرصتطلبی را به رخ میکشید. در روزی که خاکستر بر نیویورک میبارید، کسی در تلآویو لبخند زد.
تورن سپس به حلقه دیگری اشاره میکند: درست پیش از حمله، ۱۴۰ تبعه اسرائیل در آمریکا به جرم جاسوسی بازداشت شدند. بسیاری از آنها سابقه نظامی و اطلاعاتی داشتند. آیا میتوان این همزمانیها را ساده گرفت؟ یا باید پذیرفت که ۱۱ سپتامبر تنها یک نمایش تروریستی نبود، بلکه بخشی از سناریویی چندلایه بود؟
از این نقطه به بعد، روایت به شکلی وهمآلود میشود. جنگی جهانی علیه «تروریسم» آغاز شد، مفهومی که نتانیاهو سالها پیش آن را بر زبان آورده بود. ارتشهای غربی به افغانستان و عراق رفتند، و منطقه خاورمیانه وارد دوران تازهای از آتش و خون شد. هر بمب و هر لشکرکشی، به نام همان روز توجیه میشد.
اما هنوز، دو تصویر متضاد پیش روی ماست. تصویر نخست، همان روایت رسمی: گروهی از اعضای القاعده، با نقشهای جسورانه، هواپیماها را ربودند و قلب اقتصادی آمریکا را نشانه گرفتند. تصویر دوم، همان است که تورن ترسیم میکند: رشتهای از معاملات، شرکتهای امنیتی، پیامهای هشدار، تماسهای مشکوک، و سیاستمدارانی که از دل خاکستر، فرصتهای تازه بیرون کشیدند.
شاید حقیقت میان این دو تصویر پنهان باشد، جایی میان فریادهای مردمی که از پنجرههای برجها برای نجات دست تکان میدادند، و لبخند سیاستمدارانی که از تراژدی، بازی قدرت ساختند. شاید راز ۱۱ سپتامبر همانقدر که در شعلههای آتش دیده میشود، در سکوتهای پس از آن نیز نهفته است.
امروز، بیش از دو دهه گذشته است. اما هنوز هر بار که فیلم فروریختن برجها پخش میشود، سوالی در ذهن شنونده تکرار میشود: آیا آنچه دیدیم، همه ماجرا بود؟ یا تنها صحنهای از نمایش بزرگی که کارگردانانش در پس پرده باقی ماندهاند؟
کتاب تورن پاسخی قطعی نمیدهد، بلکه درها را به روی پرسشهای تازه باز میکند. شاید به همین دلیل است که ماجرا همچنان زنده است: حادثهای که نه تنها جان هزاران نفر را گرفت، بلکه جهان را وارد عصری کرد که تا امروز ادامه دارد.