چرا برای جنگ خبری از آژیر خطر و پناهگاه نیست؟
روزنامه هم میهن درباره این موضوع مهم گزارشی تهیه کرده که در ادامه می خوانید: بازگشت به روزمرهگی در پساجنگ، فرآیندی یکدست و خطی نیست. این بازگشت، از خلال کنشهای کوچک و بهظاهر بیاهمیتی چون...
روزنامه هم میهن درباره این موضوع مهم گزارشی تهیه کرده که در ادامه می خوانید:
بازگشت به روزمرهگی در پساجنگ، فرآیندی یکدست و خطی نیست. این بازگشت، از خلال کنشهای کوچک و بهظاهر بیاهمیتی چون چایخوردن عصرگاهی، صدای رادیو در پسزمینه، پرسهزنی در شهر، یا حتی نظمبخشی به قابهای شکسته روی دیوار محقق میشود اما این کنشهای ظاهراً پیشپاافتاده، حامل بار سنگین معنا و مقاومتی هستند که خود را نه در میدان نبرد، بلکه در صحنه زیستجهان روزمره نشان میدهند. زندگی پس از جنگ، به تعبیری، نوشتن دوباره روایت فردی و جمعی است، اما اینبار با دستهایی که میلرزند و چشمانی که هنوز نگرانند. در اینمیان، آنچه بازمانده جنگ را در مسیر تداوم حیات یاری میدهد، نوعی خلاقیت در زیستن است؛ یعنی یافتن فرمهای نوین معنابخشی به زیست، در جهانی که منطقاش پیشتر، تخریب و مرگ بوده است.
در اینمیان، بهنظر میرسد که جوانان، بیش از هر گروه دیگری، توانایی خلق این فرمهای نوین را دارند. شاید بتوان گفت آنچه آصف بیات از آن با عنوان «ظرفیت جوانی» (Youthfulness) یاد میکند، دقیقاً همین توانایی برای بازیابی فضا، بازتعریف معنا و خلق امکانات نو برای بودن است؛ آنهم نه در عرصههای رسمی، بلکه در ژئومتری مقاومتهای خرد. بیات در آثار و مصاحبه خود۳، ظرفیت جوانی را عمدتاً بهعنوان نیروی محرک جنبشهای اجتماعی، انقلابها و کنشهای تغییرخواهانه تحلیل میکند؛ ظرفیتی که از دل وضعیتهای حاشیهای، بیثبات و ناپایدار، امکان سازماننیافتگیِ خلاق را فراهم میآورد.
این بازسازی زیستجهان روزمره، بهویژه در دوران پساجنگ، فقط بهمعنای بازگشت به وضعیت پیشین نیست، بلکه نوعی مواجهه خلاق با زخم است؛ زخمِ زمان، زخمِ مکان و زخمِ حافظه. تجربه جنگ، بهمثابه ضربهای بنیادین، شکافی در تجربه زمان پدید میآورد. حافظه فردی و جمعی درهممیپیچند و آنچه بهجا میماند، پازلی آشفته از تکهروایتهایی است که گاه تناقضآمیز، گاه سرکوبشده و گاه در قالب نوستالژیهای جعلی بازتولید میشوند.
همچنین فاطمه علمدارجامعهشناس در این باره اظهاراتی داشته است. بخش از نظرات این پژوهشگر حوزه روانشناسی اجتماعی در زیر می آید:
اصلیترین آسیبی که مردم بعد از جنگ ۱۲ روزه با آن مواجه شدند، تشدید احساس «هیچکس بودن» بود. معضل ما در جامعه این است که حاکمیت، مردم جامعه را «هیچکس» در نظر میگیرد. «هیچکس بودن» واجد سه ویژگی است؛ اولاً، افراد احساس تعلقی ندارند، یعنی خودشان را متعلق به یک جمع بزرگتر نمیبینند. به بیانیدیگر، وقتی در جامعهای «خودی» و «غیرخودی» وجود دارد و بیشتر افراد جامعه از دایره خودیها به بیرون رانده میشوند، لاجرم افراد نمیتوانند خودشان را متعلق و وابسته به یکدیگر تعریف کنند و در عوض احساس طرد، تنهایی و جداماندگی را بیشتر از احساس تعلق تجربه میکنند. ثانیاً، افراد میدانند برای حاکمیت ارزشمند نیستند و ثالاً، احساس نبود اثربخشی است.
علاوه بر این، باتوجه به ویژگی جنگ ۱۲ روزه که مبتنی بر توانمندی تکنولوژیک و دیجیتالی بود و نه حضور فیزیکی سربازان دشمن آنچنانکه در ۸ سال جنگ ایران و عراق تجربه شده بود، مردم توانایی اینکه مانند جنگهای قدیمی اسلحه در دست بگیرند و مبارزه کنند را از دست دادند و انگار هیچ اقدام اثربخشی در برابر حمله دشمن از دستشان برنمیآمد. در چنین فضایی، کسانی که در فضای مجازی در حال آگاهیبخشی جهانی و محکومکردن تجاوز اسرائیل بودند هم با قطعشدن اینترنت امکان کنشگریشان را از دست دادند؛ تو گویی از آنها خواسته شد که منفعل باشند و حس نبود اثربخشی در آنها تشدید شد. مجموع این عوامل حس «هیچکس بودن» را در مردم تقویت کرد.
در وضعیت اقتصادی فعلی، حتی مهاجرت هم کار سختی شده است. قیمت دلار و سرعت اینترنت باعث دشوارشدن مهاجرت شده است، بنابراین مهاجرت جمعی شاید برای قشر خاصی باشد اما شاید پناهندگی بیشتر از مهاجرت وجود داشته باشد. ازطرفدیگر بحث خودکشی، بحثی جدی است. اگرچه در کشور ما نرخ خودکشی بهصورت رسمی اعلام نمیشود و اخبار آن بهدلیل مکانیسمی برای مراقبت از افراد انتشار عمومی ندارد، اما عموماً در وضعیت ابهام، تعلیق و بیآیندهگی، نرخ خودکشی بالا میرود هرچند ما اطلاعاتی دراینزمینه نداریم.
اعتماد به حاکمیت ضعیفتر شده است. به این دلیل که جامعه نیاز داشت در وضعیت جنگی، حمایت جدیتری از سمت حاکمیت ببیند. ما در ۱۲ روز هرگز صدای آژیر خطر برای آگاهی از حمله و نجات جان خود نشنیدیم. همچنین متوجه این موضوع شدیم که هیچ پناهگاهی برای مردم در نظر گرفته نشده و مردم برای محافظت از خود باید به یکدیگر پناه ببرند. بعد از جنگ نیز، با افزایش فشارهای اقتصادی و قطعی برق و آب و… مردم با این حس مواجه شدند که هیچ پناهی جز خود ندارند و حاکمیت نمیتواند از آنها در برابر قدرتهای خارجی محافظت کند. همین عوامل باعث کاهش اعتماد جامعه به حاکمیت شد.
اگر بتوان با ناامیدیای که در جامعه شکلگرفته، مقابله کرد و بهوسیله رفتارهای خرد روزمره، احساس تعلق، ارزشمندی و اثربخشی در جامعه را تقویت کرد، میتوان امید و احساس «کسی بودن» را به نسلهای آینده منتقل کرد. همچنین با مراقبت از یکدیگر میتوان کمکم در جهت بازسازی قوانین جامعه و تلاش برای تغییرات آتی قدم برداشت.