مغز عنکبوت زیر ضربههای دقیق ایران
به گزارش اطلاعات نیوز، در چهاردهم ژوئن، تیزترین پیکان انتقام ایران، نه بر پادگان و زرادخانه، که بر پیشانی مغز متفکر رژیم صهیونیستی نشست؛ همانجا که دانش، به مسلخ قدرت رفته بود و «علم در خدمت «مرگ»...
به گزارش اطلاعات نیوز، در چهاردهم ژوئن، تیزترین پیکان انتقام ایران، نه بر پادگان و زرادخانه، که بر پیشانی مغز متفکر رژیم صهیونیستی نشست؛ همانجا که دانش، به مسلخ قدرت رفته بود و «علم در خدمت «مرگ» ایستاده بود. مؤسسه وایزمن یا بهزعم آنان، قلب تپنده تحقیقات صلحآمیز – زیر ضربهای فروریخت که نه فقط دیوارهایش، که افسانهی شکستناپذیریاش را ویران کرد.
از همان نخستین لحظه، رسانههای ایرانی روایت کردند که ضربه، سهمگین بوده؛ اما آن سوی مرزها، سکوتی مصنوعی حاکم شد. سانسورچیان رژیم با هراس و هول، به پردهپوشی افتادند؛ نه از سر تدبیر، که از سر ترس. ترس از تکرار و ترس از آنکه دوباره همان نقطه، همان عمق، آماج خشم شود. اما واقعیت تلختر بود: آنقدر زخمی شده بودند که حتی تاب اعتراف نداشتند.
صهیونیستها وانمود میکردند هنوز چیزی در چنته دارند؛ در حالی که «وایزمن»، نه فقط ساختمان، که اعتبار و اقتدارشان را بر باد داده بود. حالا و پس از توقف جنگ، دهانها اندکی باز شده؛ همانها که دیروز انکار میکردند، امروز زمزمه میکنند: زیرساختهایمان فروریخته است.
و در میان همهی زخمها، این یکی زخم مغز متفکر کاریتر بود. چرا که وایزمن، بیش از آنکه آزمایشگاه باشد، اتاق جنگ خاموش اسرائیل بود، جایی که طرحها برای مرگ ریخته میشد، حالا خود، طعمهی آتش علم حقیقی شده است.
وایزمن، تنها یک مؤسسه تحقیقاتی نبود؛ قلب تپنده جنگ نرم و مغز متفکرِ پروژههای مرگآفرین رژیمی بود که به نام علم، خون میریخت و به اسم تحقیق، ترور میپروراند. از نخستین روزهای اشغال سرزمین فلسطین، این مؤسسه نه در خدمت انسانیت، بلکه در خدمت ماشین جنگی صهیونیسم قرار گرفت. جایی که هر دانشجو، سرباز حساب میشد و هر پایاننامه، پیشنویس جنایت بعدی بود.
دانشآموختگان وایزمن، پس از آموزش، مستقیم به لایههای پنهان امنیت اسرائیل تزریق میشدند؛ به پایگاه ۸۲۰۰، به رآکتور اتمی دیمونا، به کارخانه جهنمساز رافائل. وایزمن، آزمایشگاه تولید کشتار بود: زرههای فوق سبک برای تسهیل تهاجم، حسگرهایی برای کشف پناهگاهها، رمزهایی برای عبور از مرزهای آینده و ایران، دقیقترین ضربه را بر این معماری شرّ فرود آورد.
۱۴ ژوئن، روزی بود که دانشِ سرکش، طعم فرود یک حقیقت را چشید؛ موشکهایی که به جای ساختمان، «قلب علمی» این مرکز را نشانه گرفتند. رژیم، دهان بست. رسانهها لب دوختند. اما سکوتشان از روی حکمت نبود، از شدت جراحت بود. چند روز بعد، وقتی نتانیاهو خبیث با چهرهای رنگباخته از ویرانههای وایزمن بازدید کرد، همه فهمیدند که چه بر سر آن آمده است.
الون هاین رئیس مؤسسه وایزمن پس از چند روز چارهای جز اعتراف نداشت: خسارتها بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلیون دلار. اما حتی او هم نتوانست تصویر کاملی از ویرانی بدهد. سانسور، همچنان مرز سکوت بود؛ نه برای حفظ امنیت، بلکه برای پوشاندن عمق شکست.
او تنها به این بسنده کرد: «دو بخش داشتیم، یکی مسکونی، یکی علمی؛ ایران بخش علمی را زد.»
همانها که صبح روز اول، با لبخند از پایان مقاومت سخن میگفتند، حالا پشت دیوارهای ترکخوردهی تلآویو، زمزمه میکنند: «شاید جنگ، به موقع تمام شد.»
شاید؟ یا ناچار؟!
کسری ناجی، خبرنگار بیبیسی، در میان ویرانههای یکی از محلههای بمبارانشده، جملهای از خبرنگار جروزالم پست را نقل میکند که از دل فاجعه بیرون آمده بود: «در مقایسه با هزینه، ارزش ادامه دادن نداشت.»
چنین اعترافی، برای رژیمی که سالها از برتری موشکی و امنیت آهنین میگفت، چیزی شبیه تسلیم است. تلآویو، روز چهارم جنگ را با برخورد مستقیم موشک ایران آغاز کرد. خرابیها، وسیع بود. آنقدر که حتی رسانههای غربی هم نتوانستند چشم ببندند.
و وقتی زخمهای یک رژیم، بر سیمای رسانههایش منعکس شود، یعنی که درد، از پوست گذشته و به استخوان رسیده است.
نظامیان مینالند، وزیران میگریزند
روزنامهی شرق الاوسط هم روایتی مشابه دارد؛ تلآویو، شهر زخمخوردهایست. ۴۸۰ ساختمان، خاکستر شدند. اما نه عکسی، نه فیلمی، نه خبری. سانسور، همچون ملحفهای خونآلود، بر پیکر مجروح حقیقت افتاده بود.
آنسوتر، وکیل ارتش ذخیره، ناخواسته لب گشود: «ایران با دقت زده. باید حقیقت را گفت.»
اما گفتن حقیقت، خودش حالا یک میدان جنگ است.
درخواست غرامت ۱۸ میلیارد دلاری ارتش، اما تصویر روشنی از پشتپرده میدهد.
جنگی که قرار بود قدرتنمایی باشد، چنان پرهزینه تمام شد که حالا نظامیان با وزیران دارایی گلاویز شدهاند. وزارت جنگ، موشک میخواهد؛ آروها تمام شده. پول میخواهد؛ برای پاداش سربازان فرسوده.
اما وزارت دارایی، فقط سکوت دارد. نه خرید، نه پاداش، نه بودجهی مشترک.
آنچه در رسانهها سانسور شد، حالا در اتاقهای هیئت دولت فریاد زده میشود: رژیم، هم در میدان، و هم در دفتر بودجه شکست خورده و شکست، وقتی همهچیز را بلعید، تازه فهمیدند که دشمن، فقط دیوار را نزده؛ عقل را، امنیت را، و باور به آینده را ویران کرده است.